مقاله ی حماسه در ادبیات
مقدمه تدوین:رضا قلی نیا آهنگری
دبیر مراکز آموزشی بابلسر
در اين نكته كه حماسه ي ملي ايران بنياني اساطيري دارد، اكثر دانشمندان اتفاق نظر دارند، اما بايد چگونگي و كيفيت گذار از اسطوره به حماسه را در شاهنامه، تا آنجا كه مقدور است، بررسي و تحليل كرد. اساطير هر ملتي پيرامون آفرينش، ايزدان، انسان و طبيعت، و ارتباط ميان انسان و هستي، و نگهدارنده ي كهن نمونه هاي آن ملت است. از اين رو، اسطوره هاي شاهنامه به نوعي روايتگر ساختارهاي اجتماعي، آيين ها و نمونه هاي اخلاقي و رفتاري ايرانيان باستان به شمار مي روند.
از سوي ديگر، حماسه به رواياتي طولاني گفته مي شود كه عمدتاً منظوم اند و «به زباني پهلوانانه سروده شده، از دلاوري هاي پهلوانان و شاهان بلندآوازه و قهرمان قوم در زماني بسيار كهن (ولي نه آغازين بدان گونه كه در اساطير وجود دارد)، يا در عصر تاريخي و از فتوحات جهان گشايانه ي آنان ياد مي كنند.
در حماسه نيز مي توان با رفتارهاي اجتماعي و ساختار قومي آشنايي پيدا كرد، اما در اساطير بيشتر با برداشت هاي جهان شناختي روبه رو هستيم.
اسطوره و حماسه گاه چنان در هم ادغام شده اند كه نمي توان آنها را كاملاً از هم جدا كرد. مثلاً كيومرثِ شاهنامه را نمي توان كاملاً از گيومرتن اساطيري جدا پنداشت. چون اين دو مكمل يكديگرند.
كيومرث شد بر جهان كدخداي نخستين به كوه اندرون ساخت جاي. كيومرث در اوستا gayo. Maretan و در پهلوي gayomard به معناي «زندگي ميرنده» نام نخستين انسان است. در بندهش آمده كه كيومرث پهنايش با درازايش برابر است، او را بيشتر به نطفه ي نخستين شبيه مي سازد تا انسان واقعي و ميان او و آسمان كه آن هم درازا و پهنايش برابر است، نوعي شباهت و ارتباط ديده مي شود. (بهار، 1375: 49) اين نطفه همان تخمه ي كيومرث است كه از آن گياه ريواس روييد كه به نخستين جفت انسان، يعني مشي و مشيانه مبدل شد (يار شاطر، 1368: 526)
معمولاً در اساطير همه ي اقوام، خدايان اساطيري به نياكان و فرمانروايان برتر تبديل مي شوند يا برعكس، «خدايان اساطيري گذشته خدايي را فرو نهاده، از عالم اساطير به جهان حماسه فرود آمده اند و در عداد فرمانروايان و پهلوانان بزرگ و آغازين قوم خويش قرار گرفته اند.» (همان: 95)
ادبيات چيست؟
ادبيات يكي از گونه هاي هنر است و كلمات، مصالح و موادي هستند كه شاعر و نويسنده با بهره گيري از عواطف و تخيلات خويش آن ها را به كار مي گيرد و اثري ادبي و هنري پديد مي آورد.
در آثار ادبي، نويسنده و شاعر مي كوشد انديشه ها و عواطف خويش را در قالب مناسب ترين و زيباترين جملات و عبارات بيان كند. اين آثار همان گفته ها و نوشته هايي هستند كه مردم در طول تاريخ آنها را شايسته ي نگهداري مي دانند و از خواندن و شنيدن شان لذت مي برند.
فرهنگ درخشان ما جلوه گاه آثار ادبي بسياري مانند شاهنامه، تاريخ بيهقي، مثنوي مولوي، بوستان و گلستان سعدي، غزليات حافظ و ... است كه در شمار غني ترين و شيواترين آثار ادبي جهان قرار دارند.
ما نيز بايد مانند نياكان خويش، قدر اين سرمايه هاي گرانبها را بدانيم؛ با خوب خواندن و درست فهميدن اين آثار ارزشمند، در نگهداري آنها با جان و دل بكوشيم و با تلاش روزافزون خويش بر غنا و عظمت آنها بيفزاييم.
اين حقيقت را باور داشته باشيم كه با وجود اين ميراث جاويد سرمايه ي باارزش- كه مايه ي سربلندي ما در ميان اقوام و ملل جهان است- مي توانيم با نماياندن درهايي از درياي ادب خويش، بيگانگان را نيز از فرهنگ و ادب ما بهره مند سازيم.
درآمدي بر انواع ادبي
در همه ي شاخه هاي دانش و هنر، دسته بندي و تقسيم به انواع، براي آسان تر شدن شناخت و فراگيري سريع تر لازم است. براي شناخت و سنجش آثار ادبي نيز اين كار ضرورت دارد.، گذشتگان ما آثار ادبي را به طور عمده، براساس صورت و شكل ظاهري تقسيم بندي مي كردند و همان گونه كه مي بينيم، جز دو قالب شعري قصيده و غزل، ديگر قالب ها مانند رباعي، دوبيتي، مثنوي و ... براساس شكل نام گذاري شده اند. دسته بندی ونام گذاري آثار نثر فارسي نيز بر پايه ي شيوه ي نگارش آنها بوده است؛ مانند نثر ساده و مسجع و ...
در ادبيات جهان، آثار ادبي براساس انديشه و محتوا به چهار نوع حماسي، غنايي، نمايشي و تعليمي تقسيم بندي شده است.
درآمدي بر ادبيات داستاني (سنتي)
ادبيات غنايي
ادبيات تعليمي
ادبيات حماسي
حماسه يكي از انواع ادبي و در اصطلاح روايتي است داستاني از تاريخ تخيلي يك ملت كه با قهرماني ها و اعمال و حوادث خارق العاده در مي آميزد، ويژگي اصلي حماسه، تخيلي بودن و شكل داستاني آن است. وجود انسان هاي آرماني و برتر كه از نظر نيروي جسماني و معنوي برگزيده و ممتاز هستند، از ديگر ويژگي هاي حماسه به شمار مي آيد.
در حماسه رويدادهاي غيرطبيعي و خلاف عادت فراوان ديده مي شود و همين رويدادهاست كه مي تواند آرمان ها و آرزوهاي بزرگ ملتي را در زمينه هاي مذهبي، اخلاقي و نظام اجتماعي نشان دهد و عقايد كلي آن ملت را درباره ي مسايل اصلي انساني مانند آفرينش، زندگي، مرگ و جز آن بيان كند.
شاهنامه ي فردوسي نمونه ي اعلاي حماسه است كه استاد سخن، بزرگترين شاعر حماسه سرا ابوالقاسم فردوسي 329- 416 ه ق نظم آن را آغاز كرد. فردوسي بيش از سي سال براي نظم شاهنامه رنج برد و آن گونه كه خود گفته است كاخي از نظم پي افكند كه از باد و باران گزند نمي يابد. شاهنامه را مي توان به سه بخش اساطيري، حماسي و تاريخي تقسيم كرد. غم نامه ي رستم و سهراب از برجسته ترين داستان هاي حماسي شاهنامه است.
منظومه هاي حماسي
حماسه در لغت به معناي دلاوري و شجاعت است و در اصطلاح، شعري است داستاني با زمينه هاي قهرماني، قوي و ملي كه حوادثي خارق العاده در آن جريان دارد. در اين نوع شعر، شاعر هيچ گاه عواطف شخصي خود را در اصل داستان وارد نمي كند و آن را طبق ميل خود تغيير نمي دهد، به همين سبب در سرگذشت يا شرح قهرماني هاي پهلوانانه و شخصيت هاي داستان خود،هرگزدخالت نمي كندوبه ميل خود در موردآنها داوري نمي كند.
در اين جا، شاعر با داستان هايي شفاهي و مدون سرو كار دارد كه در آنها شرح پهلواني هاي عواطف و احساسات مختلف مردم يك روزگار و مظاهر ميهن پرستي و فداكاري و جنگ با تباهي و سياهي ها آمده است.
انواع منظومه حماسي
در ادبيات ملل، از يك ديدگاه، دو نوع منظومه ي حماسي مي توان يافت.
منظومه هاي حماسي طبيعي و ملي
كه عبارت است از نتايج افكار و علايق و عواطف يك ملت كه در طي قرن ها تنها براي بيان عظمت و نبوغ آن قوم به وجود آمده است. اين نوع حماسه ها سرشار از ياد جنگ ها، پهلواني ها، جان فشاني ها و در عين حال، لبريز از آثار تمدن و مظاهر روح و فكر مردم يك كشور در قرن ها معيني از دوران حيات ايشان است كه معمولاً از آنها به دوره هاي پهلواني تعبير مي كنيم. از اين گونه منظومه هاي حماسي مي توان حماسه كيل گمش و ايلياد و اديسه هومر، شاعر بزرگ يونان باستان و شاهنامه ي حكيم ابوالقاسم فردوسي را در ادبيات فارسي نام برد. در اين دسته منظومه ها شاعر به ابداع و آفرينش توجهي ندارد بلكه داستان هاي مدون كتبي يا شفاهي را با قدرت شاعرانه ي خويش نقل مي كند.
منظومه هاي حماسي مصنوع
در اين منظومه ها شاعر با داستان هاي پهلواني مدون و معيني سروكار ندارد بلكه خود به ابداع و ابتكار مي پردازد و داستاني را به وجود مي آورد. در اين گونه داستان ها، شاعران آزادند با رعايت قوانيني كه ناظر بر شعر حماسي است به دلخواه موضوع داستان خود را ابداع كنند و تخيل خود را در آن دخيل سازند، از اين دسته مي توان ظفرنامه ي حمدالله مستوفي در زبان فارسي و "انه اديد" سروده ي ويرژيل، شاعر روم باستان را برشمرد.ادبيات حماسي را از چشم اندازي ديگر، به حماسه هاي اساطير و پهلواني، حماسه هاي عرفاني و حماسه هاي ديني تقسيم كرده اند.
حماسه اساطيري قديمي ترين و اصيل ترين نوع حماسه است. اين گونه حماسه مربوط به دوران ماقبل تاريخ است و بر مبناي اساطير شكل گرفته است. مثل حماسه سومري گيل گمش و بخش اول شاهنامه فردوسي (تا داستان فريدون). در اين قسمت شاهنامه از "اوايل" سخن رفته است و مثلاً گفته شده است كه اول كسي كه گرمابه ساخت يا نوشتن آموخت كه بوده است. قسمت هايي از ايلياد و اوديسه رامايانه و مهابهاراتا را هم مي توان جزو حماسه هاي اساطيري دانست. البته گاهي نمي توان ردپاي قهرمان را دقيقاً در تاريخ جستجو كرد. در حماسه هاي پهلواني، قهرمان معمولاً يك پهلوان مردمي است و براي او مرگ بهتر از ننگ است.
حماسه ديني يا مذهبي
قهرمان اين نوع حماسه يكي از رجال مذهبي است و ساخت داستان حماسه بر مبناي اصول يكي از مذاهب است، مثل كمدي الهي دانته، خاوران نامه ابن حسام (شاعر قرن نهم) خداوند نامه ملك الشعراء صباي كاشاني.
برخي از محققان، براي اين نوع، حماسه هاي اخلاقي نام گذاشته اند و مهابهاراتا و رامايانا را مثال زده اند. به نظر ما حماسه هاي اخلاقي همان حماسه هاي ديني هستند و حتي مي توان به آنها حماسه فلسفي هم گفت، زيرا در آنها مسايل عميقي تفكر بشري از قبيل مرگ و زندگي و خير و شر مطرح شده است.
معمولاً اقوامي كه داراي زندگي فعال بودند و با اقوام ديگر جنگ يا صلح داشتند، داراي حماسه پهلواني هستند؛ مانند يونانيان و ايرانيان باستان. اما اقوامي كه فعاليت هاي برون مرزي نداشتند و به اصطلاح در خود بودند، بيشتر حماسه هاي ديني و فلسفي دارند، مانند چينيان و مصريان و هنديان باستان. در ايران هم بعد از حملات خانمانسوزي از قبيل حمله غزان و مغولان و تيموريان، زندگي دروني و درونگرايي بر زندگي بيروني و برونگرايي غالب آمد و حماسه هاي عرفاني، جاي حماسه هاي پهلواني را گرفت.
حماسه هاي عرفاني
اين نوع حماسه در ادبيات فارسي فراوان است. در اين گونه، قهرمانان بعد از شكست دادن ديو نفس و طي سفري مخاطره آميز در جاده طريقت، در نهايت به پيروزي كه همانا حصول جاودانگي، از طريق فنا في الله است، دست مي يابد. تمثيلي سروده شده است. بگهوت گيتا را هم كه از متون مذهبي هند محسوب مي شود، گاهي حماسه عرفاني خوانده اند.
ممكن است انواع ديگري از حماسه هم وجود داشته باشند. مثلاً در ادبيات اروپايي نوعي از حماسه هست كه به آن حماسه طنز و مسخره Mock Epic مي گويند. اين نوع حماسه برخلاف حماسه هاي واقعي، از زندگي امروزين انسان مايه مي گيرد و جنبه طنز و مسخره دارد. بودلر مي گويد: "حماسه طنز آن است كه از زندگي امروزي بشر، ابعاد حماسي را استخراج و مشخص كنيم و به خود نشان دهيم كه چگونه با كراوات و پوتين هاي واكس زده شاعرانه زندگي مي كنيم و بزرگيم." اين نوع حماسه در ادبيات فارسي چندان مرسوم نيست، اما به هر حال ما هم نوعي حماسه مسخره داريم كه قهرمان آن به اصطلاح يك "پهلوان پنبه" است، يا كسي است كه در توهمات خود اوضاع و احوال ديگري را مي بيند، مثل رمان معروف دايي جان ناپلئون نوشته ايرج پزشك زاد. دن كيشوت سروانتس را هم شايد بتوان از اين مقوله محسوب داشت.
در اينجا توضيح اين نكته ضروري است كه حماسه در هر صورت، چه فلسفي باشد چه عرفاني و چه اساطيري بايد همواره در بافتي از شهسواري ها و بهادري ها و خطر كردن ها ارائه شود. به عبارت ديگر دل به دريا زدن ها و تن به خطر سپردن ها، مشخصه ها اصلي حماسه است.
ويژگي هاي حماسه
هر حماسه بايد داراي چهار زمينه ي داستاني، قهرماني، ملي، خرق عادت باشد.
زمينه داستاني حماسه
يكي از ويژگي هاي حماسه، داستاني بودن آن است بنابراين حماسه را مي توان مجموعه اي از حوادث دانست. با اين كه در حماسه – بي هيچ ترديدي- مجموعه اي از وصف ها، خطبه ها و تصويرها وجود دارد، اما همه ي اين عناصر نسبت به داستاني بودن در مرتبه ي دوم هستند.
زمينه قهرماني حماسه بيشترين موضوع حماسه را اشخاص و حوادث تشكيل مي دهند و وظيفه ي شاعر حماسي آن است كه تصويرساز انسان هايي باشد كه هم از نظر مادي ممتازند و هم از لحاظ نيروي معنوي، قهرمانان حماسه، با تمام رقتي كه از نظر عاطفي و احساسي در آنها وجود دارد، قهرماناني ملي هستند؛ مانند "رستم" در شاهنامه ي فردوسي.
زمينه حماسي ملي
حوادث قهرماني كه به منزله تاريخ خيالي يك ملت است در بستري از واقعيات جريان دارند. واقعياتي كه ويژگي هاي اخلاقي نظام اجتماعي، زندگي سياسي و عقايد آن جامعه را در مسايل فكري و مذهبي در بر مي گيرد. شاهنامه نيز تصويري است از جامعه ي ايراني در جزئي ترين ويژگي هاي حياتي مردم آن. در همان حال كه با خواندن شاهنامه از نبردهاي ايرانيان براي كسب استقلال و مليت در برابر ملل مهاجم، آگاهي مي يابيم، مراسم اجتماعي، تمدن و مظاهر و مدنيت و اخلاق ايرانيان و مذهب ايشان و حتي خوشي هاي پهلوانان و بحث هاي فلسفي و ديني آنان مطلع مي شويم.
زمينه خرق عادت
از ديگر شرايط حماسه، جريان يافتن حوادثي است كه با منطق و تجربه ي علمي سازگاري ندارد. در هر حماسه اي، رويدادهاي غيرطبيعي و بيرون از نظام عادت ديده مي شود كه تنها از رهگذر عقايد ديني عصر خود، توجيه پذير هستند. هر ملتي، عقايد ماوراي طبيعي خود را به عنوان عاملي شگفت آور، در حماسه ي خويش به كار مي گيرد و بدين گونه است كه در همه ي حماسه ها، موجودات و آفريده هاي غيرطبيعي، در ضمن حوادثي كه شاعر تصوير مي كند، ظهور مي يابند. در شاهنامه نيز وجود سيمرغ، ديو سپيد، رويين تن بودن اسفنديار و عمر هزار ساله ي زال ... عناصر و پديده هايي هستند كه همچون رشته هايي استوار، زمينه تخيلي حماسه را تقويت مي كنند.
شعر و ادبيات پايداري
تأمل و تحقيق در حوزه ي شعر و ادبيات پايداري و تبيين ابعاد گوناگون دفاع مقدس ملت ايران با بهره گيري از زبان گوياي هنر (به خصوص ادبيات) يكي از ضرورت هاي انكار ناپذيري است كه متأسفانه تا به امروز آن گونه كه درخور اين رُخداد عظيم تاريخي است، مورد توجه جدّي هنرمندان و اصحاب قلم قرار نگرفته است.
آثاري كه توسط شاعران و نويسندگان پايداري (چه در زمان وقوع حادثه ي جنگ و چه بعد از آن) خلق شده است، حجم كمي نيست، ولي در اينكه اين آثار تا چه توانسته است در ابهام زدايي از اين واقعه، رفع شبهات، روايت و ثبت حماسه ها، و به تصوير كشيدن و ماندگاري اين رخداد شگفت تاريخي موفق باشد، جاي بحث و تأمل فراوان دارد!
مقاله ي حاضر، متشكل از هشت يادداشت كوتاه، با موضوع شعر پايداري است، كه در آن سعي شده مقوله ي شعر پايداري از زواياي گوناگون مورد بررسي و ارزيابي قرار گيرد. البته طبيعي است كه در قالب يك مقاله نمي توان به همه ي ابعاد اين ژانر ادبي پرداخت و اين مقاله تنها مي تواند در حُكم پيش درآمدي براي انجام تحقيقات گسترده تر و جدّي تر در اين حوزه باشد.
اهتمام جدّي در پرداختن به شعر و ادبيات پايداري، ارائه تعريفي دقيق و قابل استناد، تبيين مؤلفه هاي آن، و كالبدشكافي و آسيب شناسي اين گونة ادبي، يكي از ضرورت هايي است كه بي اعتنايي به آن مي تواند تبعات جبران ناپذيري براي نسل امروز و فرداي انقلاب به همراه داشته باشد. اگر امروز ما با بهره گيري از ابزار هنري و زبان گوياي هنر (به خصوص شعر و داستان) درصدد به تصوير كشيدن حماسه هاي جنگ و ثبت لحظه هاي ماندگار دفاع مقدس نباشيم، بدون شك بخش عمده اي از هويّت ملي و تاريخي خويش را به دست فراموشي سپرده ايم. از همين رو بر اصحاب قلم فرض است كه از اين پس با دغدغه هاي جدّي تر به اين مهم اهتمام ورزند تا حقانيّت دفاع هشت ساله ي ملت ايران در ذهن نسل پرسش گر آينده مورد ترديد و انكار قرار نگيرد.
ادبيات پايداري، جلوه اي حماسي از هنر و ادبيات موعود است
ما به عنوان يك انسان مسلمان كه بهره اي از هنر داريم، چشم به آينده ي موعود دوخته ايم. آينده اي كه خورشيد مهدويّت در آسمان جهان مي درخشد و مستضعفان به وراثت زمين برگزيده مي شوند. بنابراين "هنر و ادبيات" ما بايد از هم اكنون چشم به افق اين آينده ي موعود بدوزد و هنرمندان ما براي رسيدن به قاف كمال چنين آينده ي روشني، كمر همّت ببندند.
از اين منظر، مي توان گفت كه "هنر و ادبيات پايداري"، جلوه اي حماسي از هنر و ادبيات موعود است. فلسفه ي هشت سال دفاع مقدس ملت سربلند ما نيز چيزي جز زدودن مُهر تأييد بر روي اين ادعاي روشن نبود، كه ما با اقتدا به سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(ع)، نه ظلم مي كنيم و نه زير بار ظلم مي رويم، و راز و رمز پايداري و استقامت درخشان "عاشورا مردان" اين مرز و بوم نيز در طول اين هشت فصل عشق، ايمان و اعتقاد راسخ به حقانيّت اين راه نوراني بود. ما ايستاديم تا به مستضعفان جهان جرأت و شهامت "نه" گفتن به قدرت هاي استكباري و شيطاني را بياموزيم. ما ايستاديم تا به انسان بياموزيم كه "آزادي" گوهر نايابي است كه تنها با ايثار جان به دست مي آيد. ما ايستاديم و در كوره هاي جنگ آبديده شده ايم تا فرزندان ما در فرداي تاريخ آزاد و سربلند زندگي كنند و با شب چراغ ايمان، خيمه هاي كفر و ظلمت و پلشتي را در سراسر گيتي به آتش بكشند:
"تو چرا مي جنگي؟"
پسرم مي پرسد:
من تفنگم در مشت
كوله بارم در پشت
بند پوتينم را محكم مي بندم
مادرم
آب و آيينه و قرآن در دست
روشني در دل من مي بارد؟
پسرم بار دگر مي پرسد:
"تو چرا مي جنگي؟"
با تمام دل خود مي گويم:
"تا چراغ از تو نگيرد دشمن" محمدرضا عبدالملكيان
و بدين گونه بود كه فصل جديدي در ادبيات معاصر به نام "ادبيات مقاومت و پايداري" گشوده شد.
ادبيات مقاومت و پايداري، ريشه در كربلا و عاشورا دارد
ادبيات مقاومت و پايداري، برآمده از جوهره و ذات فرهنگ شيعي است. در اسلام، حضرت اباعبدالله الحسين(ع)، نماد مقاومت و پايداري در مقابل ظلم و كفر و شرك و باطل است. عاشورا و كربلا نيز اسطوره اي است براي همه ي عصرها و نسل ها.
بنابراين، ادبيات پايداري نيز، بايد ريشه در كربلا و عاشورا داشته باشد. به همين خاطر معتقدم كه اگر ما در تاريخ انقلاب اسلامي جنگي هم نداشتيم، باز هم شاعران با الهام از حماسه ي كربلا و جانباري امام حسين(ع) و يارانش در روز عاشورا، همين گونه شعر مي سرودند كه در طول هشت سال دفاع مقدس و پس از آن سروده اند.زيرا شاعر انقلاب، شاعري دردآگاه، رسالت مدار و آرمان گراست.
ادبيات انقلاب نيز، شجره ي طيبه اي است كه ريشه در آسمان ها دارد. الهامي و "وحي گونه" است. حاصل سير و سلوكي عارفانه و كشف و شهودي عاشقانه است. ادبيات پايداري نيز (كه شاخه اي پربار از ادبيات انقلاب است) آيينه ي تجلّي حقيقت و سرچشمه ي بصيرت است. شعر پايداري، شعري است با دو بال "عدالت و آزادي" و پاسدار كرامت هاي انساني است. شعر مقاومت و پايداري، محصول پيوند انديشه و تفكر، با تصوير و تخيل است. ولي در بند تخيل نيست. زيباست، ولي زيبامدار نيست. شاعران پايداري، زيبايي را در خدمت تعهد مي خواهند. از همين رو، حماسه ي "دفاع مقدس"، در سرعت بخشيدن به جريان حماسه سرايي و آرمان گرايي در ادبيات ما، نقش عظيمي داشته است، كه غيرقابل انكار است. البته عده اي "شعارزدگي" ادبيات دفاع مقدس را دستاويز و بهانه اي قرار داده اند كه بر روي همه ي اين آثار ادبي، خط بطلان بكشند، كه البته اين حكم خالي از غرض نيست؛ چرا كه شاعران ما در زمينه ي ادبيات دفاع مقدس، آثار ارزنده اي خلق كرده اند كه در طول تاريخ ادبي ما، كم نظير و گاهي نادر است. با اين حال قضاوت در اين مورد با آيندگان است و شايد الآن براي قضاوت، كمي زود باشد:
صافي دل چيست؟ از "تميز" گذشتن
آينه با زشت و خوب كار ندارد
نقش اسطوره در ادبيات كهن
به طور كلي درباره ي آثار «هومر» و «فردوسي» و نيز از اسطوره ها و برگزيدگان دو ملت سخن بسيار گفته شده است تا در وراي آن، «بزرگي»، «شرافت»، «جوان مردي»، «انسان دوستي»، «گذشت»، «ميهن پرستي» و بسياري ديگر از محسنات انسانها مورد ستايش قرار گيرد. آن چه در ادبيات كهن، به خصوص در آثار ماندگار و جاوداني چون «ايلياد» و«اديسه» ي هومر و«شاهنامه» ي فردوسي به نحو بارزي به چشم مي خورد، روح حماسي، سلحشوري و فداكاري، جنبه ي اساطيري، نوع نگاه و ديد انسان ها به جهان، همراه با جنبه هاي تغزلي، عاشقانه و غنايي آن هاست. به عبارتي، آن چه از آن به عنوان «فلسفه زندگي» نام برده مي شود. وجه تمايز چنين آثاري است كه ضرورت مطالعات و تعمق آن ها را دوچندان مي كند. بي شك با يافتن وجوه مشترك تفكر بينش و انديشه ي انسان ها در شرايط و دوراني خاص كه در اين جا، دو خاست گاه انديشه اي شرق و غرب است، مي توان به روح ملت ها دست يافت و هم بستگي بشر را رقم زد. چه، اين آثار نه تنها در زمرة آثار بزرگ و جاويدان ادبيات ملي هر كشوري محسوب مي شوند؛ بلكه تداعي كننده ي روح جمعي مردم آن سرزمين نيز هستند كه در ادبيات و آثار فكري و فلسفي هر قوم و ملتي نمود عيني پيدا كرده اند.اين بينش اساطيري ، با اين كه كاري با امور عقلي ندارد، گويي فريادي است رسا و بلند.
چرا كه تا حدي به سبب همين اسطوره پردازي است كه «وحدت» يك قوم حفظ مي شود و شخص، هويت و اصالت و مفهوم ملي و اجتماعي مي يابد و از همه مهم تر باعث مي شود تا حركتي لازم در هر قوم و ملتي به وجود آيد. در اين ميان اما؛ اسطوره هاي حماسي از جاي گاه خاصي برخوردار اند. خاستگاه چنين اسطوره هايي هر چند توام با تمام مشخصاتي است كه ذكر شد و نيز در ادامه خواهد آمد؛ منشأ اجتماعي نيز دارد. از اين جهت است كه مي بينيم هرگاه قومي مورد تاخت و تاز دشمن قرار گرفته؛ هرگاه موجوديت و هويت فرهنگي و اجتماعي آن به خطر افتاده، آن قوم به اسطوره سازي پناه برده است تا بدين وسيله خلاي ناشي از نبود يك منجي را كه بتواند از انحطاط و اضمحلال اركان فرهنگي، ملي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي آن قوم جلوگيري كند سامان ببخشد. «سامسون» قهرمان افسانه اي قوم يهود كه در تورات آمده، به اين سبب ظهور مي كند تا عليه نيروهاي متجاوز و سركوب گر؛ سدي شود و «اورشليم» و قوم «بني اسرائيل» را نجات دهد. يا «نيبلونگن» ها بزرگ ترين حماسه ي مردم «ژرمن»، به عقيده ي بسياري عكس العمل اروپاي شمالي در برابر شكست و منكوب شدن مردم اين سرزمين ها به دست «هون هاي سفيد» است.
«ايلياد» و «اديسه» نيز كه در قرون نهم و هشتم ق. م به طور پراكنده سينه به سينه جريان داشت به واسطه ي جنگ هاي خونين و ويران گر يونانيان به وجود آمده است. همان طور كه شاهنامه هم مبارزات ايرانيان را با بيگانگان به تصوير مي كشد و در واقع ادعا نامه اي است عليه تسلط تركان غزنوي بر سرنوشت اقوام ايراني كه در جنگ هاي ايران و توران متجلي مي شود و ... نيز داستان «ضحاك» و «فريدون» كه مقابله اي ديگر به حساب مي آيد. مي دانيم اساساً حماسه، بس شگرف و عظيم. از طرفي، از آن جا كه كه هر قومي آمال و آرزوهاي خود را در اين پهلوانان اساطيري مي بيند، چنين برداشتي زندگي را نيز مورد ستايش قرار مي دهد و لذت بردي، شادي و سرخوشي را ارج مي نهد.
يك انسان معمولي وقتي در مقابل مصايب قرار مي گيرد خود را مي بازد. حال اگر از آينده و سرنوشت خود نيز باخبر باشد، به طور حتم دچار پريشاني خاطر مي گردد؛ اين موضوع براي قهرمان اسطوره اي، به نحو ديگري جلوه مي كند. او در اين حالت حتي به خود اجازه ي بازگشت نداده و تن به خطر مي دهد. از اين روست كه مي بينيم در ايلياد «هكتور» پهلوان تروا، با اين كه از فرجام زندگي خود مطلع است و با اين كه از رأي و اراده ي خدايان بوالهوس، نيك خبر دارد و مي داند كه از جنگ تن به تن با «آشيل» زنده بيرون نخواهد آمد؛ اما دلاورانه قدم به پيش گذاشته به مقابله با حريف مي شتابد. يا در شاهنامه، «رستم» كه خود از رويين تن بودن «اسفنديار» اطلاع دارد و خوب مي داند كه يك انسان خاكي هر چند نيرومند و پر زور باشد، بدون اتكا به نيروهاي فوق بشري قادر نخواهد بود اسفنديار را مغلوب كند؛ با وجود اين تن به خفت و اسارت نمي دهد و نبرد با جوان برومندي چون اسفنديار و كشته شدن به دست او را تسليم شدن بدون قيد و شرط ترجيح مي دهد. كه
مي گويد:
که گفتد برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
كه چرخ ار بگويد مرا كاين بنوش
به گرز گرانش بمالم دو گوش
به راستي كه حماسه و حماسه سرايي، وراي افسانه بودن اش، غير از اين نيست و هدفي جز برانگيختن حس شجاعت و ميهن پرستي در آدميان ندارد. انسان معمولي گاه به پستي هايي تن مي دهد و يا در برخورد با پديده هاي پيرامونش چنان رفتاري دارد كه با چنين ايده آل هايي، فرسنگ ها فاصله مي گيرد. چنين فاصله هايي است كه به تدريج مي تواند افراد يك ملت را از فرهنگ ملي اش دور كرده و روح جمعي اش را آلوده سازد. انسان حماسي اما، انساني كه آرماني او را هدايت كند فاسد نمي شود. چنين انسان هايي البته در تمام قرون و اعصار حضور دارند و مايه ي مباهات يك ملت اند تا عليه ظلم و ستم، ناجوانمردي و خودخواهي حاكمان، روباه صفتي، تبعيض طبقاتي، جنگ و كشورگشايي مبارزه كنند.
اساساً تاريخ چنان ساخته شده است كه براي پيشرفت آن، قهرماني ضرور است. زيرا هميشه پيروزي امر نو، با تلاش هاي سخت همراه است. نه نيروهاي كهن از سيطره و امتياز خويش آسان دست برمي دارند و نه نظامات نو به آساني استقرار مي يابند. از اين رو پهلوانان اساطيري با فلسفه و برداشتي خاص به وجود آمده اند. «رستم»، «اسفنديار»، «آشيل»، «زيگفريد»، «سامسون»، «هركول»، «سهراب»، «هكتور» و ... همه و همه به مرگ تن داده اند، ولي به زندگي با ذلت سر فرود نياورده اند. به همين جهت مي توان گفت حماسه ها و اسطوره ها درسي است بر نبرد، مقاومت، زندگي، و ... نحوه ي مردن.
به طور كلي افسانه ها و اسطوره ها بيان گر فرهنگ و تمدن هر سرزمين و قومي هستند و در واقع راه و روشي براي زيستن و مؤثر بودن، كه در قالب شخصيت هاي تاريخي و اسطوره اي ظاهر مي شوند. بررسي و مطالعه ي همين سرنوشت مشترك پهلوانان جاوداني موضوع بسيار مهم و جالب توجهي است كه توسط روان شناسان، اسطوره شناسان و كارشناسان متون نوشتاري كهن بارها مورد توجه و موشكافي قرار گرفته است. بحث پيرامون چنين تحليلي اما، در حوصله ي اين نوشتار مختصر نيست. در اين جا تنها به عنوان نمونه نگاهي مي افكنيم به دو تن از اين اسطوره ها و مقايسه ي آن ها تا از خلال آن، بتوانيم بحثي داشته باشيم پيرامون آثار جاوداني و سترگ «هومر» و فردوسي.
اما قبل از آن، ذكر اين نكته نيز حايز اهميت است كه در ادبيات كهن بسياري از ملل، در اساطير، افسانه ها، باورها و داستان هايشان، بارها از رويين تنان افسانه اي نيز سخن به ميان آمده است. پهلواناني كه نامشان به عنوان سلحشوراني بي نظير، نام آور و فوق متهور ذكر شده است. اين رويين تنان اسطوره اي و فوق انسان ها اما، متعلق به يك قوم، ملت، نژاد و منطقه نيستند، بلكه تقريباً در همه ي اقوام وجود دارند. علت اش را مي توان در آرزوي بشر به حيات جاويد، بي مرگي و جلوگيري از آسيب پذيري و عدم، جستجو كرد.
بشر در طول زندگي خود همواره به دنبال دستاويزهايي بوده كه خود و زندگي اش را در مقابل طوفان حوادث حفظ كند. حتي اين مسأله، در كتب مقدس و اديان بزرگ نيز مطرح شده است. در اعتقادات زرتشتيان، زرتشت نزد خداي «اهورا مزدا» رفته و از او خواستار عمر جاوداني مي شود. در تورات از سامسون، و در قرآن- در سوره ي كهف- از چشمه ي آب زندگاني صحبت مي شود كه هر كس از آن بنوشد آسيب ناپذير خواهد بود.
به اين ترتيب اسطوره هاي رويين تن، افسانه ها و رواياتي هستند كه تمام خصايل و آرزوهاي ايده آل بشر را يك جا در وجود شخصيتي جاي مي دهند و چنين شرايط ذهني اي، در ادبيات دوران مختلف نمود يافته و مي يابد و بشر سعي كرده تا به اين خواسته اش در عرصه ي عيني برسد. شرايط ذهني اي چون «ناجي»، «ايثار براي ديگران»، «تحقق عدالت اجتماعي»، «مقابله ي بي امان با هر گونه ظلم و ستم» و ... بنابراين دغدغه ي چنين مشخصاتي را شامل مي شود. حال سئوال اين است، با تمام اين بحث ها چگونه مي توان قبول كرد به زعم مسايل اخير در ادبيات ايران كه عده اي پرچمدار آنند، ادبيات داستاني و شعر از «اجتماع» و «سياست» و مسايل مربوط به «مردم» يا نگاه جامعه شناختي و مردم شناسي دور مانده و توجه صرف به فرم، جاي آن را بگيرد؟ كه خود البته مقوله اي است ديگر و بحث ديگري را مي طلبد. آن چه از شاهنامه برمي آيد، رستم در دوران سلسله ي «پيشدادي» متولد مي شود. البته تولد، مرگ و طول زندگي او در شاهنامه روشن نيست. به ظاهر كه بايد عمر نوح داشته باشد، زيرا سلطنت چندين پادشاه را به خود مي بيند. طبق گفته ي شاهنامه، پدربزرگ رستم يعني «سام» سپهسالار ارتش «منوچهر»، پنجمين پادشاه پيشدادي است. پس از قتل «نوذر» هشتمين پادشاه پيشدادي به دست پادشان توران (افراسياب)، دشمني ديرين ايران و توران تجديد مي شود. در اين دوران «زال» سپهسالار سپاه است و در اواخر اين دوران «رستم» به جاي پدر، فرماندهي نيروهاي ايراني عليه توراني ها را به عهده مي گيرد. «گرشاسب» آخرين پادشاه سلسله ي پيشدادي است و با مرگ او سلطنت در خاندان پيشدادي به پايان مي رسد.
«رستم» از طرف پدرش مأموريت مي يابد تا «كي قباد» را يافته و او را به سلطنت برساند. به اين ترتيب سلسله ي «كيانيان» مي آغازد. در اين دوران است كه داستان هاي پهلواني «رستم» و هم چنين ماجراهاي ديگري از عشق، فداكاري ها، ايثارها، تعهدات وطن پرستي و ... به وقوع مي پيوندد و حماسه ها يكي بعد از ديگري شكل مي گيرند. نبرد «رستم» و «اسفنديار»،«گذر از هفت خوان» و «نبرد با ديو سفيد» كه در همه ي اين ها رهبري سپاه ايران در برابر توران به عهده ي اوست، آن چيزي است كه در شاهنامه به نحو خارق العاده اي به نظم كشيده شده است. قوه ي تخيل فردوسي در خلق اين نبردها چنان عظيم است كه از اين نظر شايد بتوان تنها چند رقيب براي او ذكر كرد كه در غرب بتوانند با او برابري كنند.
با مرگ «كي قباد» فرزند بي اراده، سبك عقل و بوالهوس او، «كيكاووس» به تخت پادشاهي مي نشيند.
«رستم» زخم هاي بسياري به سبب توطئه ها و بدنهادي هاي كيكاووس متحمل مي شود كه نمونه ي بارز آن در تراژدي نبردش با سهراب تجلي مي كند و داغي عظيم بر جسم و روح رستم باقي مي ماند. به واقع كيكاووس آگاهانه آن دو را در مقابل هم مي گذارد، زيرا از نظر او هر دو براي تحقق مقاصد پليد و قدرت طلبي روز افزون اش خطرناك و مضر اند. حتي زماني كه رستم پهلوي فرزندش را با خنجر مي شكافد و خيلي دير هويت او برايش آشكار مي شود و درخواست نوشدارو مي كند، كيكاووس در فرستادن نوشدارو تعلل مي ورزد؛ و به اين ترتيب باعث مرگ سهراب مي شود. واقعه ي تراژديك ديگري كه مي توان آن را فوق تراژيك ناميد و مي توان از نظر حد فاجعه با «آنتيگونه» مقايسه اش كرد، داستان «سياووش» است.او كه فرزندكيكاووس است،براي تعليم به او سپرده مي شود.رستم تلاش خودرا مي كند تا هر چه آموخته به سياووش منتقل كند. اما در اثر يك افترا از سوي «سودابه» همسر كيكاوس، سياووش مورد بي مهري قرار گرفته و مجبور مي شود براي اثبات بي گناه ترين شهيدخودازميان توده ي عظيم آتش بگذرد.درادبيات شاهنامه سياووش مظلوم ترين و بي گناه ترين شهيد راه آزادي، صلح و دوستي است كه قرباني فلسفه ي بشر دوستانه و شرافت مندانه ي خود مي شود و بالاخره به دست افراسياب، پدر همسرش، «فرنگيس» كشته مي شود.
عاقبت رستم با كشتن اسفنديار رويين تن در گودالي پر از تيرها و نيزه ها كه برادر حيله گرش «شغاد» بر سر راه او كنده مي افتد و مي ميرد. البته در اينجا نيز رستم قبل از مرگش حماسه مي آفريندو«شغاد»حيله گر را با تير به درخت مي دوزد. در ايلياد اما، مي توان «آشيل» را گاه با «رستم» و گاه با «اسفنديار» مقايسه كرد. همان طور كه اين تطبيق، «آگاممنون» با «كيكاووس»، «هكتور» با «سياووش»، «آندروماك» بيوه ي هكتور، با «فرنگيس» را نيز شامل مي شود. گفتيم به طور كلي هدف از ادبيات تطبيقي، يافتن وجوه مشترك انديشه ي بشر است. آن چه «يونگ» از آن به عنوان «ناخودآگاه جمعي» نام برده است. از ديگر سو يافتن چنين وجوهي خود، مي تواند ما را در همدلي بشر، راهنما باشد.
«آشيل» پهلواني است كه مادرش در كودكي او را در رودخانه ي مقدس «استيكس» رويين تن مي كند. در اين ميان اما، مچ پاي او به سبب اين كه دست مادر روي آن است، از اين امر مستثني مي گردد. «اسفنديار» نيز با غوطه ور شدن، آن قسمت رويين تن نمي گردد. به طور كلي در اساطير، همه ي رويين تنان و بي مرگان يك نقطه ضعف دارند. با توجه به فلسفه ي چنين بينشي اما، مي بينيم برخلاف نكته ي اصلي كه مورد توجه ي سرايندگان و نويسندگان اين اسطوره هاست- آرزوي بي مرگي و زندگي جاوداني- انگار موضوع مهم تري در نظر آن ها بوده است. يك پهلوان هر چند مي كوشد، هر قدر خدايان به كمكش
مي شتابند، و هر قدر به همه نيروهاي فوق بشر مجهز گردد باز محكوم به فناست. گويي نسبي بودن بي مرگي و رويين تني و در كل فناپذير انسان، آن چيزي است كه در ادبيات حماسي هر لحظه يادآور مي شود. «آشيل» در جنگ «تروا» بر اثر تيري كه «پاريس» به پاشنه پايش مي زند كشته مي شود و «اسفنديار» نيز با تيري دو شاخه اي كه «رستم» در چشمانش مي نشاند و ... قهر «رستم» و «آشيل» نيز از ديگر مسائلي است كه مي توان به وسيله آن دو نفر را با هم سنجيد. «آشيل» از سپاه يونان روي بر مي گرداند و حتي ميانجي گري بزرگان قوم نيز براي باز گرداندنش به نتيجه نمي رسد. تا اينكه «پاترو كلوس» (پاترو كل) بهترين دوست «آشيل» به نزد او مي رود و وضعيت اسف انگيز يونانيان را در مقابله با تروواييان شرح مي دهد و حتي از شدت اندوه گريه مي كند. «هومر» در آن قسمت كه گفتگوي«پاتروكلوس» و «آشيل» است يكي از زيباترين قطعات منظومه خود را چنين مي سرايد: «... سيلي از اشك فرو ريخت. هم چنان كه چشمه اي قيرگون آب هاي خود را از تخته سنگي بلند فرو مي ريزد...» معهذا كينه ي «آشيل» نسبت به «آگاممنون» بسيار سخت تر از آن است كه او را به فكر يونيان بيندازد. اساساً «ايلياد» با خشم و كينه و كينه و قهر، «آشيل» مي آغازد.
در اين ميان «پاتروكلوس» در جنگ تن به تن با «هكتور» كشته مي شود و اين موضوع باعث آشفته شدن «آشيل» مي گردد و او را به اقدام وا دارد. «رستم» نيز در شاهنامه از «كيكاووس» رنجيده خاطر مي شود و از سپاه كناره مي گيرد و حاضر به شركت در جنگ عليه «تورانيان» نيست. در هر دو منظومه سرانجام هر دو پهلوان از تصميم خود بر مي گردند و به كمك سپاهيان خود مي شتابند. اما در اين جا تعمقي لازم است. به طور كلي «آشيل» را مي توان تنها در شهامت و پهلواني و غرور با «رستم» هم سان دانست. اما اين صفات ديگر «رستم» است كه منحصر به شخصيت والاي او شده است و باعث شده تا در طي قرون و اعصار او را به عنوان نماد جوانمردي، گذشت، پاكدلي، فداكاري، ايثارگري، تواضع و افتادگي بشناسيم. اين كه اعمالش هيجان انسان ها را بر مي انگيزد و حتي اشك بر ديدگان جاري
مي سازد، خود مصداق بارزي است بر اين مدعا.
اگر «آشيل» تنها به خاطر كنيزش «بريزيس» قهر مي كند و ديگر، از پاي درآمدن بسياري از پهلوانان يوناني را كه در جنگ با تروواييان نيست و نابود
مي شوند نمي بينند و صدايشان را نمي شنود و يا مي شنود و خود را به نشنيدن
مي زند و با وجود اين كه مي داند به گفته ي خدايان بدون وجودش، يونانيان
نمي توانند بر تروا غالب شوند باز شاهد چنين كشتاري است و دم بر نمي آورد و تنها بعد از مرگ بهترين دوستش و باز گرداندن كنيز زيبايش، يعني يك دليل كاملاً شخصي پا به آوردگاه نبرد مي گذارد، اما دغدغه ي «رستم» نه تنها شخصي نيست بلكه مشاهده سرزمين مصيبت زده ي ايران و ملت ستم كشيده و در هم شكسته ي اين آب و خاك است كه او را وادار به نبرد مي كند و اين عظمت در روح «رستم» وجود دارد.
حماسه سرايي در ايران باستان
بيشتر متون حماسي پهلوي كه اصولاً به ادبيات شفاهي تعلق دارند، در دوره اسلامي يا به عربي و فارسي ترجمه شده يا از ميان رفته اند. تنها متن حماسي موجود «يادگار زريران» (در پهلوي: ايادگار زريران) است.
يادگار زريران:
اين متن كه رساله كوچكي است، در اصل به زبان پارتي و ظاهراً نثر توأم با شعر بود، اما به صورت كنوني آن به زبان و خط پهلوي است. ولي در خلال آن لغات و تركيبات و ساختارهاي زبان پارتي را نيز مي توان ديد و تنها بازسازي شعري بعضي از بخش هاي آن امكان پذير است. (1) در اين اثر، از جنگ هاي ايرانيان با خيونان سخن رفته است.
هنگامي كه گشتاسب و پسران و برادران و شاهزادگان و ملازمان او، دين مزديسني را مي پذيرند و خبر ورود اين دو فرستاده را مي دهد و اين دو به حضور گشتاسب بار مي يابند و پيام ارجاسب را ابلاغ مي كنند كه در آن از گشتاسب مي خواهد دين مزديسني را رها كند و با وي همكيش باشد و تهديد مي كند كه در غير اينصورت، به ايرانشهر لشكر مي كشد و آنجا را نابود مي كند و مردمان را اسير مي گيرد. «زرير» - برادر گشتاسب و سپاه سالار او- به فرستادگان پاسخ مي دهد كه: «گشتاسب دين مزديسني را رها نمي كند.» بيدرفش و نام خواست با اين پيام باز مي گردند. جنگ در مي گيرد كه به پيشگويي جاماسب در آن بيست و سه تن از برادران و پسران گشتاسب، از جمله زرير و پادخسرو، برادران او و فرشادورد (=فرشيدورد) پسر او، كشته مي شوند.
سرانجام، آنچه جاماسب پيشگويي كرده، اتفاق مي افتد سپس «بستور»، پسر خردسال زرير، براي انتقام جويي به ميدان مي رود و بر سر تن بي جان پدر سوگ سر مي دهد كه از نمونه هاي زيباي سوگ در ادبيات ايراني است. آنگاه به كمك اسفنديار- پسر گشتاسب- پيروز مي شود و ارجاسب و خيونان شكست خورده، مي گريزند.
مطالب اين اثر از متني اوستايي گرفته شده است كه امروز اصل آن از ميان رفته است. اما بخش هايي از آن در ضمن سرگذشت زردشت در كتاب هفتم
دينكرد (2) آمده است. شرح جنگ هاي گشتاسب و ارجاسب را دقيقي نيز به نظم كشيده و فردوسي آنها را عيناً نقل كرده است. در مواردي، مطالب اين منظومه
با «يادگار زريران» انطباق است. متن اين رساله در مجموعه «متون پهلوي» (3) به چاپ رسيده است. اين رساله به فارسي نيز ترجمه شده است.
بعضي داستان هاي حماسي به زبان پهلوي، احتمالاً مجزا از «خداي نامه» وجود داشته كه امروز در دست نيستند، اما نام آنها در منابع عربي و فارسي آمده است. از جمله «جاحظ» (4)، به نقل از «مؤيدي»، مطلبي را به ترجمه عربي از «سيرة اسفنديار» به فارسي (احتمالاً به فارسي ميانه، پهلوي) در مورد ميهن دوستي شاهزاده آورده است. از همين گونه است «داستان رستم و اسفنديار» كه به روايت «ابن نديم جبله بن سالم» (نيمه اول قرن دوم هجري) آن را به عربي ترجمه كرده بود و كتاب «كي لهراسب شاه»، كه به قول همين نويسنده آن را «علي بن عبيده ي الريحاني» به عربي برگردانيده بود، همچنين سكيسران كه مسعودي (5) آن را ذكر كرده و مترجم آن «ابن مقفع» بوده است. در اين كتاب ظاهراً از
قهرمان هاي سيستان، از جمله از كشته شدن اسفنديار به دست رستم و كشته شدن رستم به دست بهمن، سخن در ميان بوده است. اين نويسنده مي آورد كه ايرانيان اين كتاب را بزرگ مي شمردند. «اسدي» نيز، در ذيل لغت «وسناذ» بيتي را به ترجمه فهلوي (يكي از لهجه هاي قديم شمال و غرب ايران) از نامه ي «پيران ويسه» نقل كرده است كه ظاهراً درباره ي اعمال اين پهلوان بوده است. (6) شهمردان بن ابي الخير، در شرح اخبار «فرامرز و رستم» مطلبي را در مورد افراسياب و كيخسرو از سروده نامه پهلوي و «تواريخ» ديگر نقل كرده است. (7)
بررسي و تحليل
داستان هاي شاهنامه در ايام باستاني بدين شكل نبوده و در طول روزگاران متمادي تحول يافته و دگرگون شده است. «مطالب اوستايي، چه آنها كه در اوستاي موجود ديده مي شوند و چه آنها كه از دست رفته و تنها ذكر از آنها در دينكرد بازمانده، فقط از شاهان پيشدادي و كياني سخن مي گويند، آن هم تا عصر گشتاسب. از داستان ها و قهرماني هاي خاندان سام، زال و رستم در اوستا نشاني نيست و چنان نشاني نيست كه به حذف شباهت داشته باشد، و معلوم است هنوز اين داستان ها در عصر اوستايي شكل نگرفته بوده است، زيرا وجود همين داستان هاست كه شاهنامه را به اثري عظيم تبديل كرده است.» (بهار، 1385، 103) اگر داستان خاندان زال و رستم در دوره ي اوستايي وجود داشت، در متون اوستا اشاره هايي به آن مي شد. برعكس، همه جا در اوستا سخن از گرشاسب، قهرمان و دلاور ديني، است. در حالي كه تنها نام خاندان گرشاسب و لقب او، سام نريمان، به صورت نام پدر و پسر به شاهنامه رسيده است. نام سام در شاهنامه و گرشاسب نامه ي اسدي طوسي، ربطي به روايات اوستايي و پهلوي مربوط به گرشاسب ندارد. در اوستا از بهمن، نوه ي گرشاسب، و تداوم خاندان او تا اسكندر نيز سخني به ميان آورده نمي شود.
از اين رو، مي توان نتيجه گرفت كه در گذار از اسطوره به حماسه تحولي عظيم و بنيادي رخ داده است. حماسه ي ملي ايران، هر چند ريشه در اساطير كهن زرتشتي دارد، اما بيشتر مبتني بر حفظ روايان شفاهي اساطيري حماسي بوده است و در اين گذار، روند خاص خود را پيموده، دگرگوني و استحاله يافته تا به عصر اسلامي رسيده و در شاهنامه ي فردوسي بازتاب يافته است. در حقيقت، شاهنامه بيش از آن كه به سنت اوستا و متن هاي پهلوي زرتشتي وابسته باشد، به سنت زنده و پوياي روايات شفاهي و گاه مكتوب شرق ايران وابسته است و دليل تفاوت هاي جدي آن با متن ها و مطالب اوستايي و زرتشتي پهلوي همين است. تنها شباهت عمده شاهنامه با روايات حماسي زرتشتي كهن و ميانه، در نام شاهان پيشدادي و كياني است.
هر چند بنيان اساطيري شاهنامه امري مسلم است، اما «حماسه ي ملي ايران در تدوين نهايي اش، كه اينك به دست ما رسيده، نماي ظاهري تأليفي از نوع تواريخ ايام و كارنامه ي شاهان دارد و طرح كلي آن در بازگويي تاريخ ايران باستان به شيوه اي پرداخته شده است كه ضمن آن زمان اساطيري با تدبيري زيركانه به زمان تاريخي پيوسته و آنچه اسطوره ي محض بوده، اينك به صورت بخشي از تاريخ و پاره اي از آن وانمود شده است.» (سر كاراتي، 1378: 71-72)
درباره ي پيشداديان كه در مروج الذهب (چاپ پاريس، ج 2: 237) «از آنان با عنوان جالب "الخداهان" ياد شده، مي توان تقريباً با اطمينان گفت كه از ديرباز همه همداستان بوده اند كه شاهان اين طبقه سرشت اساطيري دارند. اما درباره ي كيانيان چنين اتفاق آرايي وجود ندارد.» (همان: 73)
برخي از دانشمندان مانند لومل و دومزيل كيانيان يا برخي از شاهان اين سلسله را اساطيري مي دانند و برخي ديگر مانند هرتل و هرتسفلد آن ها را تاريخي مي شمارند و برخي مانند كريستنسن آنها را سلسله اي از فرمانروايان شرق ايران مي دانند كه پيش از هخامنشيان حكومت هاي محلي داشته اند.
اگر به متون اوستايي استناد كنيم، كيكاووس و كيخسرو كه پادشاه هفت كشورند و بر مردمان، ديوان، جاودان و پريان مسلط اند، مانند هوشنگ و تهمورث اساطيري اند. پس پادشاهان پيشدادي و كياني يا دست كم بسياري از آنها جنبه ي اساطيري دارند. حتي مي توان گفت كه كيكاووس يك شخصيت اساطيري هند و ايراني است. رستم و سهراب نيز سگزي اند و به حماسه هاي سكايي مربوط اند.
دومزيل در كتاب اسطوره و حماسه، «براي اثبات نااستواري بنيادي تاريخي سلسله ي كياني كوشيده است كه جنبه هاي افسانه اي شخصيت كاووس را باز نمايد و با بررسي دقيق قراين اوستايي درباره ي كوي اوسن Kavi Usan/ usadan و شواهدي هندي باستان درباره ي Kavya Usanas نشان داده كه كيكاووس، بيش از آن كه فردي تاريخي و متعلق به سلسله اي از شاهان ايران شرقي باشد، يك شخصيت افسانه اي هند و ايراني است كه اخبارش در اوستا و هم در ريگ ودا و حماسه ي مهابهاراتا آمده است (sep 137: 1970, Dumezil «سر كاراتي،
1378: 85)
از پيشداديان تا پايان عصر كيخسرو تقريباً يك دوره ي سه هزار ساله ي تاريخ حماسي ماست كه شامل سه بخش است: از نخستين ايام تا ضحاك، فرمانروايي هزارساله ي ضحاك، و عصر فريدون تا به آسمان رفتن كيخسرو.
در هزاره ي اول، پادشاهان با فره اند، در هزاره ي دوم ضحاك بي فره و پيرو اهريمن است، و در هزاره ي سوم، افراسياب از ميان مي رود و كيخسرو شاه و مويد پيروز مي شود و حكومت سلطنت و دين، و پيروزي راستي بر دروغ شكل مي گيرد. چون بنا به روايت شاهنامه، پيشداديان 1441 سال، ضحاك 1000 سال و كيانيان تا كيخسرو 310 سال پادشاهي مي كنند و مجموعاً از نظر تاريخي، كيومرث تا به آسمان رفتن كيخسرو 2750 سال طول مي كشد. (بهار 1385: 1-5)
اين تاريخ روايي حماسه ملي ايران، «ملهم از نحوه ي روايت تحول عالم در روايات ايراني است كه بر طبق آن اورمزد، خداي بزرگ، جهان را به نه هزار سال آفريد: سه هزار سال جهان آسوده از هر پليدي و اهريمني، در آرامش مطلق بود. پس، اهريمن حمله كرد و سه هزار سال بر جهان مادي فايق بود، و سرانجام با ظهور زردشت و آمدن پسرانش، به صورت نجات بخشان رأس هزاره هاي واپسين، جهان در آخرين سه هزاره از اهريمن و ديوان رهايي خواهد يافت. آن تقسيم سه بخشي تاريخ حماسي با اين تقسيم سه بخشي تحول عالم نبايد بي ارتباط بوده باشد.» (همان: 105-106)
اين نگرش هزاره گرا خود نشان دهنده ي گذر از اسطوره به حماسه در شاهنامه است. شاهنامه در كليت حماسي خود، بني اساطيري دارد. در اينجا به مهم ترين شخصيت هاي اساطيري شاهنامه اشاره مي كنيم و چگونگي گذار آنها به مرحله ي حماسه را شرح مي دهيم.
1-جمشيد در ريگ ودا يمه (Yama) نام دارد. پدرش ويوسونت (سنسكريت:، Vivasvant، اوستا Vivahvant، در پهلوي و فارسي و "يونگهان" برگرفته از صفت اوستايي (Vivanghana) نام دارد كه خدايي خورشيدي است. يمه نيز مانند پدر خدايي خورشيدي است و جمشيد هم با خورشيد و درخشندگي مربوط است. تركيب اوستايي Yama. Xsaeta به معني "جم درخشان" يا "جم مقتدر" است.
يمه و خواهرش يمي نخستين زن و مرد و دايي اند كه در روايات فارسي به صورت جم و جميك درآمده اند. اما در ادبيات زردشتي به مشي و مشيانه تبديل شده اند كه در شاهنامه منعكس نشده اما در روايات عامه محفوظ مانده است. گناه يمه در بعد اساطيري منبعث از همبستري او با خواهرش يمي است كه در شاهنامه به صورت ادعاي خدايي و غرور جمشيد تجلي يافته است.
2-ضحاك يا "اژي دها كه Azidehaka" بر سلطنت جمشيد فايق مي آيد. ضحاك در اوستا اژدهاي سه سر است ولي در شاهنامه به شكل پادشاهي ستمگر آمده كه دو مار بر شانه ها دارد. ضحاك اساطيري به شكل اژدهاي سه سر منشأ هند و ايراني دارد و نمودگار پلشتي، قحط سالي و بد يمني است. در اساطير هندي نيز آمده كه ويشو روپه Visva- rupa اژدهايي سه سر و شش چشم بود. (همان: 111)
3- فريدون كه بر ضحاك چيره مي شود، در ريگ ودا تريته Trita و در اوستا Thrita نام دارد، و بنا به مندرجات ريگ ودا، ويشو روپه اژدهاي سه سر را مي كشد. تريته لقب ودايي اش PtyaA است كه برابر thvyaA اوستايي است. از اين رو، در فارسي آبتين (داراي ريشه ي سنسكريت) و آتبين (داراي ريشه ي اوستايي) است. در شاهنامه نيز فريدون پسر آبتين يا آتبين است.
4- كيقباد در اوستا نام برده نشده، اما بنا به متون پهلوي از جمله بندهش، او را پس از تولد در جعبه اي نهادند و در آب رها كردند، هنگامي كه از آب گرفته شد، به سلطنت رسيد. (بهار 1369: 150) در بندهش، از رفتن رستم به كوه، آوردن قباد و بر تخت نشاندنش سخني نيست. اين نشان مي دهد كه شاهنامه در داستان كيقباد از روايات زردشتي بهره برده است. همان گونه كه مثلاً داستان اساطيري آرش كمانگير در شاهنامه نيامده، در حالي كه اين داستان در تيشتريشت اوستايي وصف گرديده است. (panaino, 1990: 30sep) هر چند قباد شخصيتي هند و ايراني نيست، اما «از آب گرفتن وي يا در كوه بودن و از كوه فرود آمدن و به سلطنت رسيدن وي، خود نمونه اي از بن مايه هاي مربوط به سرسلسله ها يا پيامبران اعصار كهن است.» (بهار، 1385: 117- 118)
5- كيكاووس كه قبلاً به خاستگاه اساطيري اش اشاره كرديم كه برابر كاوي اوشنس. ودايي، حكيم و خردمندي مرتبط با آيين هاي قرباني، است. كاووس اوستايي نيز شخصيتي پرهيزگار و پهلواني درستكار است، اما در شاهنامه به پادشاهي بي خرد و مستبد بدل شده است.
6- گشتاسب اوستايي نيز با گشتاسب شاهنامه تفاوتي اساسي دارد. گشتاسب شاهنامه شخصيتي محبوب نيست، قهر مي كند و به رو مي رود و با كتايون دختر قيصر ازدواج مي كند، اژدهاكش است و به سلطنت مي رسد، اما گشتاسب در اوستا و متون پهلوي بس ستوده و محبوب است. چون پشتبان زرتشت و دين بهي بوده است.
7- گرشاسب پهلوان نام آور و بزرگ نوشته هاي اوستايي و پهلوي است.
مي توان او را قهرمان ديني خواند كه يكي از سه پاره ي فره جمشيد به او مي رسد. اما گرشاسب در شاهنامه جاي خاصي ندارد. برعكس رستم قهرمان بزرگ ملي ايرانيان است. در حالي كه ادبيات رسمي زردشتي از او يادي نكرده اند. در اوستا نامي از رستم برده نشده و تنها يك بار در بندهش از او ياد شده حتي بدون ذكر نام زال. در دينكر نيز نام زال و رستم نيامده است. در حالي كه زال و رستم مهم ترين نقش را از عصر منوچهر پيشدادي تا بهمن كياني در شاهنامه ايفا مي كنند.
يكي از دلايل منطقي براي عدم ذكر نام رستم در اوستا، «مقدم بودن عصر اوستا بر عصر تدوين داستان هاي زال و رستم است. در حالي كه تدوين يشت هاي اوستايي حداكثر، اواسط عصر هخامنشي به انجام رسيده است، داستان هاي زال و رستم ... بايد به احتمال بسيار، در حوالي آغاز ميلاد مسيح شروع به شكل گرفتن و تلفيق يافتن با روايات پيشدادي و كياني در شرق ايران كرده باشد؛ و اين زماني است كه بلخ و شمال شرق نجد ايران ديگر مركز دين زردشت نيست.» (همان: 132)
آشكار است كه فردوسي به بهترين وجه از شيوه ي حماسه سرايي شرق ايران پيروي مي كند و با گزينش يا حذف داستان هاي اساطيري حماسي و تدوين شكل نهايي حماسه ي ملي ايران، نبوغ خود را نشان داده است.
نتيجه
از طرح مباحث فوق مي توان نتيجه گرفت كه بنياد حماسه ملي ايران، اساطير كهن هند و ايراني است كه در اعصار متأخر شكل اساطيري اش كمرنگ تر شده و شكلي حماسي و شبه تاريخي گرفته است. ايزداني چون يمه از پايگاه ايزدي خود هبوط كرده، به پادشاهي بدل مي گردند و بدين گونه، روند گذار از اسطوره تا حماسه را در داستان هاي اوستا، متون پهلوي و شاهنامه مي توان دنبال كرد. در اين گذار و تغيير و تحولات آن، سنت شفاهي و روايت سينه به سينه و درك شرايط اجتماعي، اقليمي و فرهنگي را نبايد ناديده گرفت. سنت حماسي ايران و به ويژه شاهنامه نشان داد كه هرگز به شكل يكسو نگرانه و صرفاً از روايات ديني زمانه و سنت زردشتي تقليد نكرده، بلكه با اتكا به روايات شفاهي محفوظ در سينه هاي مردم، درصدد تكميل آن بوده است. ترديدي نيست كه روش فردوسي در تشريح گذار از اسطوره به حماسه كاملاً بخردانه بوده است.
فهرست منابع
بهار، مهرداد، 1385. جستاري در فرهنگ ايران، تهران: اسطوره.
بهار، مهرداد، 1375. پژوهشي در اساطير ايران، ويراست دوم، به كوشش كتايون مزداپور، تهران: آگاه.
بهار، مهرداد، 1369. بندهش، تهران: توس.
دوستخواه، جليل، 1370. اوستا، كهن ترين سرودها و متن هاي ايراني،
تهران: مرواريد.
حميديان، سعيد، 1372. درآمدي بر انديشه و هنر فردوسي، تهران: مركز.
سر كاراتي، بهمن، 1357. سايه هاي شكار شده، تهران: قطره.
يار شاطر، احسان، 1368. "تاريخ ملي ايران" در جي. آ. بويل (گردآورنده)، تاريخ ايران از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساساني (ج 3، قسمت اول)، تهران: اميركبير.
Dumezil, George 1970. Myth et epope; pains.
Macdonell, A.A. 1936. The Vidic mythology, Bombay.
1-نك به آموزگار- تفضلي، 1370
2- Jamasp- Asana, 1897- 1913, 1-17
3- دو نسخه مورد استفاده او عبارت بودند از JJ, MK نك به بعد: بخش معرفي نسخه هاي خطي پهلوي
4- رسائل، ج 2، 408
5- مروج، ج2، 267. نيز نك به Christensen 142، 1931 و ترجمه فارسي، 1336، 205.
6- لغت فرس، به كوشش دبير سياقي، 46؛ تقي زاده، 1920، 12 تا 14.
7- نزهت نامه علايي، 329.